جدول جو
جدول جو

معنی خاموش گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

خاموش گشتن
(بِ خوَرْدْ / خُرْدْ دا دَ)
بی صدا گشتن. بی سخن گشتن. خاموش شدن. خاموش گردیدن. انصاف. ارمام. رجوع به ’خاموش شدن’ و ’خامش گردیدن’ شود:
بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت.
فردوسی.
- خاموش گشتن آتش، خاموش شدن آن. انطفاء.
- خاموش گشتن از اندوه یا خشم، بیرون آمدن از خشم یا اندوه. وجوم. (تاج المصادر بیهقی).
- خاموش گشتن چراغ یا شمع، فرومردن آنها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش شدن
تصویر خاموش شدن
ساکت شدن، دم فرو بستن
قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، فرو نشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(بُ کَ دَ)
ساکت شدن. سکوت کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چون سلطان خموش گشت گفت سلطان بفرماید شنیدن. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(بِ خوی / خیش تَ کَ / کِ دَ)
بیصدا نشستن. ساکت نشستن:
جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب
شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم.
سعدی (بدایع).
- امثال:
خاموش نشین و فارع از الم باش.
، دست از فعالیت بازداشتن. اقدام لازم نکردن. چون: ’آیا جایز میدانی که من در این کار خاموش نشینم’:
اگر بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ)
از یاد رفتن. فراموش شدن:
سخن گوی بیفر و بیهوش گشت
پیامش سراسر فراموش گشت.
فردوسی.
و رجوع به فراموش شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ خوا / خا تَ)
مسطح و صاف شدن. هامون شدن، ویران گشتن. خراب شدن. هموار گردیدن. با خاک یکی شدن. با زمین یکسان شدن:
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شدچو خف.
عنصری.
آنگاه بفرمود (متوکل) تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند، چنانک هیچ اثرش نماند و مردمان این کار را بر وی عیب کردند و غمناک شدند از این کار ناپسندیده. و آنجا مجاوران بسیار نشستندی و جمله هامون گشت تا از بعدمتوکل آن را عمارت به جای آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 360)
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ کَ دَ)
حرف نزدن. (ناظم الاطباء). ساکت شدن. دم فروبستن. زبان در کام کشیدن. از سخن باز ایستادن. اخراد. (اقرب الموارد). ارمام. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). اسکاته. (اقرب الموارد). اضباب. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). اسماط. (منتهی الارب). اقراد. (اقرب الموارد). امساک. اسطار. (منتهی الارب). انصاف. (تاج المصادر بیهقی). تسمیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تصمیت. (اقرب الموارد). ضب ّ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). سکت. سکوت. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). نصت. (منتهی الارب) : خاموش شدم که دانستم که راست می گوید اما قرار نمی یافتم. (تاریخ بیهقی).
هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد.
خاقانی.
گویاترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز
خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم.
خاقانی.
افسوس که اهل خرد و هوش شدند
وز خاطر یکدگر فراموش شدند
آنانکه بصد زبان سخن میگفتند
آیا چه شنیده اند که خاموش شدند.
مقیمی.
، خاموش شدن از خشم. از حال غضب بیرون آمدن. از عصبانیت در آمدن. از تندی فرونشستن. فروکش کردن. فرود آمدن. کظم. کظوم. (اقرب الموارد) ، خاموش شدن از بیم. از روی ترس دم فروبستن. اسباط، خاموش شدن آتش. فرومردن آتش. انطفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاموش شدن چراغ. فرومردن چراغ. خفتن چراغ.
- خاموش شدن چراغ عمر، مردن. جان سپردن. وفات کردن.
- خاموش شدن از اندوه، از اندوه بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ تَ)
شاد شدن. خوشحال شدن. مسرور شدن:
صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح او
از شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراموش گشتن
تصویر فراموش گشتن
فراموش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مامون شدن بنگرید به مامون شدن مامون شدن: بحسن حراست و سیاست او مسلوک و مامون گشته
فرهنگ لغت هوشیار
ساکت شدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن، ازجوش و خروش افتادن، فرو نشستن، از بین رفتن، منطفی شدن، تاریک شدن، قطع شدن جریان برق
فرهنگ واژه مترادف متضاد